loading...
کافه تنهای
حسین بازدید : 8 چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
%فقط دلم می داند!

 

 

 

 

از تو که صحبت به میان می آید

آسیب پذیر می شوم

 
چطور ممکن است

این انصاف نیست که تا بودی ترس نرسیدن به تو شکنجه ام می داد

 

حال که نیستی

جای خالیت …

 

ای کاش می دانستی

جای خالی رویایت را با هیچ رویایی نتوانستم بپوشانم

 

این دیگر چیست؟

مگر تو چه بوده ای ؟

فقط دلم می داند…

و نمی خواهد که نداند…

 

کاش می توانستم فرمول فراموشیت را کشف کنم

توجیهی بیاورم

دلم را غافل کنم

دلی را که آرزوی روز و شبش خوشبخت کردنت بود

و غافل از اینکه ممکن است به تو نرسد

 

و هیچ وقت باور نکرد

رفتنت را

هنوز هم برایت آرزوی خوشبختی دارد

 

و امیدوار است…

 

امیدوار به اینکه تویی دیگر تکرار شود

تویی دیگر ولی با اندکی تفاوت…

به قدری که بدانم رسیدن به او محال نخواهد بود

بماند …

 

اکنون…

کسی می داند که…

از کجا باید شروع کنم، چگونه بیابمش؟

 

درست است

نمی دانید …

ولی می دانید روزگار دلم را

پس…

دیگر نگویید…

همینقدر کافیست…

 

………………………………………………………..

ممنون که مطالبم رو تحمل می کنید…

(دلنوشته ای کوچکاز حسین زینالی مدیر کافه تنهایی)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 268